جدول جو
جدول جو

معنی خوش آمد - جستجوی لغت در جدول جو

خوش آمد
(لَ)
تملق. تبصبص. چاپلوسی. (یادداشت مؤلف) :
من چو طبع لطیف خواجه کمال
غزلی بد نمیتوانم گفت
گر نگویم قصیده باکی نیست
من خوش آمد نمی توانم گفت.
مولا طوسی (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی).
از نظم و نثر هرچه بطبعش خوش آمده ست
دیوان بنده پر ز خوش آمد نوشته است.
آذری.
روشندلان خوش آمد شاهان نکرده اند
آئینه عیب پوش سکندر نمیشود.
الهی.
- برای خوش آمد، برای تملق. برای چاپلوسی: حسین فلان کار را برای خوش آمد حسن کرد.
، موردپسند. مطبوع. موردعلاقه:
مجنون ز خوش آمد سلامش
بنمود تقربی تمامش.
نظامی.
آنچه خصم از خصم برحسب خوش آمد خویش گوید اعتماد را نشاید. (رسالۀ سیر و سلوک خواجۀ طوسی).
خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی
اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
خوش آمد
چاپلوسی، تملق
تصویری از خوش آمد
تصویر خوش آمد
فرهنگ لغت هوشیار
خوش آمد
((~. مَ))
خوشامد، سخنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف
تصویری از خوش آمد
تصویر خوش آمد
فرهنگ فارسی معین
خوش آمد
خیرمقدم
تصویری از خوش آمد
تصویر خوش آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش آمد
استقبال، پیشواز
متضاد: بدرقه، ترحیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش نما
تصویر خوش نما
ویژگی هر چیزی که به نظر خوب می آید و ظاهرش خوشایند باشد، خوش منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
آنچه برای انسان شگون داشته باشد، بامیمنت، میمون و مبارک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش قدم
تصویر خوش قدم
ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ)
مطبوع آمدن. مورد پسند قرار گرفتن. نیکو آمدن. مورد پذیرش آمدن. ملایم طبع قرار گرفتن. مایۀ لذت بردن شدن:
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم.
ابوشکور (از صحاح الفرس).
بخندید گرسیوز نامجوی
همانا خوش آمدش گفتار اوی.
فردوسی.
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
بگوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
چون عبدالله بن سلیمان آن نامه بخوانداو دوست عمرولیث بود گفت چه حاجت است آن مهتر را بدین و من دانم که امیرالمؤمنین را خوش نیاید. (تاریخ سیستان). مردمان را از آن خوش نیامد. (تاریخ سیستان). و کوتوال چندان خوردنی پاکیزه بیاورد... که از حدبگذشت و سلطان را سخت خوش آمد و بسیار نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی). بباغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوش آمد فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. (تاریخ بیهقی). این زن... آن سیرتهای ملکانۀ امیر بازنمودی و امیر را از آن سخت خوش آمدی. (تاریخ بیهقی).
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهر تاب.
ناصرخسرو.
مر مرا گویی تو آنچت خوش نیاید همچنان
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید؟
ناصرخسرو.
و چون از روم بازگشت قصد انطاکیه کرد و بگرفت و انطاکیه خوش آمد او را. (فارسنامۀ ابن بلخی). روزی هادی صحنی برنج نیمی بخورد و نیمی در وی زهر کرد و بمادر فرستاد گفت مر این خوش آمد و بتو فرستادم. (مجمل التواریخ و القصص). معتضد را عظیم خوش آمد آن طاعتداری. (مجمل التواریخ والقصص). چون بسرای درآمد چشم سلیمان بر وی افتاد هیئت و منظر او خوش آمدش. (تاریخ بخارای نرشخی). ملک را خوش آمد و گفت او را بیاورید تا خلعت دهم. (قصص الانبیاء). هر سال ایشان به گوی زدن میشدند و این پسران نیکو میزدند و ملک را خوش می آمد. (قصص الانبیاء). و کیومرث را خوش آمد پاره ای طعام را پیش خروس افکند. (قصص الانبیاء). هر کس پیش ایشان چیزی بردی یا مطربی سرودی گفتی یا سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه. (نوروزنامۀ خیام).
نالم آنرا ناله ها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش.
مولوی.
قضا نقل کرد از عراقم بشام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام.
سعدی.
احمق را ستایش خوش آید. (سعدی). او چیزی گفت ما را خوش آمد ما نیز چیزی نوشتیم تا او را خوش آید. ؟
- خوش آمدن کسی از چیزی، مطبوع واقع شدن آن چیز به نزد آن کس:
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت.
رودکی.
، اعجاب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف).
- از خود خوش آمدن، بخود اعجاب کردن، و این غالباً کسی که کار بزرگی انجام دهد گوید، چون: امروز باانجام فلان کار از خودم خوشم آمد.
، خوش کردن، پیروی خوشی کردن، مطبوع شدن مأکول یا مشروب، مقبول گشتن. خوب بهره مند شدن. (ناظم الاطباء) ، تهنیتی است که بوقت آمدن کسی گویند، نظیر: مرحبا، لطف کردی، آمدنت خوش و خوب است، صفا آوردی:
زهی سعادت من کم تو آمدی بسلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام.
سعدی (غزلیات).
خواجه فرمودند خوش آمدی عبداﷲ خجندی... و دو کرت گفت خوش آمدی با ما صاحب سمرقندی. (انیس الطالبین ص 82). فرمودند خوش آمدی درویش تا نکنی. (انیس الطالبین ص 82). چون بخدمت امیر رسیدم فرمودند فرزند بهاءالدین خوش آمدی. (انیس الطالبین ص 222)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ / دِ)
متملق. چاپلوس. متبصبص. خوش آمدگوی. (یادداشت مؤلف) ، به مهمان یا وارد لفظ ’خوش آمدی’ گوینده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
میمون ومبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
حادثه قضیه رویداد سانحه عارضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون آمدن
تصویر خون آمدن
جاری شدن خون از موضعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش آیند
تصویر خوش آیند
مقبول دلپذیر پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش آمدن
تصویر جوش آمدن
گرم شدن، خشمناک شدن، به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وش آمدن
تصویر وش آمدن
خوش آمدن وش آمدی (خوش آمدی) : (باداگرچه وش ژمد ودلکش برجدث بگذرد نباشدوش) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
خوش آمدن کسی را. مطبوع واقع شدن آن چیز مورد پسند وی شدن، یا خوش آمدید. تعارفی است که بمهمان هنگام ورود بخانه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
((خُ. یُ))
خجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوش آیند
تصویر خوش آیند
((~. یَ))
خوشایند، مقبول، دلپذیر، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
((مَ))
حادثه، روی داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
آکسیدانت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
Auspicious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
auspice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خوش آمد گو، خوش آمدید
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
благоприятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
verheißungsvoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
сприятливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
pomyślny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
吉利的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
auspicioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
auspicioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
auspicioso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
voorspoedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
เป็นมงคล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوش یمن
تصویر خوش یمن
menguntungkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی